دانشیار یا استاد تمام، در چه زمینهای؟
محمد قدسی | چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۸۷
همه میدانیم که یکی از مشکلات آییننامهی فعلی و جدید ارتقا یا بهتر بگوییم نحوهی اجرای آنها، اولویت دادن و ترغیب «تعداد» مقالات و کم توجهی به «کیفیت» آنهاست. اما مشکلی دیگر در ارتقا به مرتبهی دانشیاری و استادتمامی بیتوجهی به این مهم است که متقاضی در چه زمینهای از رشتهی خود متقاضی ارتقا است. این امر موجب شده است که برخی در هر زمینهای دانشچوی ارشد و دکتری بپذیرند و از محصول کار آنان و مقالات چاپ شده بهرهمند شده و بعضاً از اینطریق به مرتبهی بالاتر ارتقا یابند، بدون آنکه متناسب با سطح دانشیاری یا استادی در زمینهی خاصی تخصص کافی داشته باشند.
به نظر بنده فردی مستحق دانشیاری یا استادی است که در یک یا چند زمینهی محدود و کاملاً مرتبط با هم صاحب ایدهی نو باشد و آنرا در مقالات تخصصی فقط در آن زمینهها (و در مجلات تخصصی مربوطه) به اثبات رسانده باشد. منظورم از «زمینه» هم دستکم «زیرزیررشته» است. مثلاً اگر مهندسی یا علم کامپیوتر را یک رشته بگیریم و شاخهی نظری آنرا یک زیررشته، فرد متقاضی باید توانایی خود را در یک یا چند زمینهی شاخهی نظری (مثلاً در زمینهی الگوریتمهای تقریبی+تصادفی+..) به اثبات رساند. بهعبارت دیگر یک فرد نمیتواند مدعی دانشیاری یا استادتمامی در زمینهی وسیع «علم کامپیوتر» یا حتی «شاخهی نظری» آن باشد و با چاپ مقالاتی در خیلی از زمینههای متفاوت این رشته مدعی کسب این رتبه گردد. در مورد رشتهی کامپیوتر، انجمن معتبر ایسیام زمینههای مختلف آنرا دستهبندی کرده است که میتوانید در اینجا ببینید. این مثال را میتوان به رشتههای دیگر هم تعمیم داد.
اگر این نکتهی مهم را بپذیریم، در ارزشیابی یک تقاضای ارتقا، تنها مقالات زمینهای که فرد مدعی دانشیاری یا استادتمامی در آن است مورد بررسی قرار میگیرند. این یکی از شاخصهای «نقش کلیدی» یا leading role است که خوشبختانه آییننامهی جدید ارتقای وزارت علوم به آن تاکید دارد. در این صورت هجوم گسترده برای چاپ مقالههای متنوع در مجلات عمومی و نامعتبر که شاهد آن هستیم کمی تعدیل میشود.
اگر کمیتههای ممیزهی دانشگاههای خوب پیشگام در اعمال این نکتهی مهم شوند، کمتر شاهد «دانشیاران و استادان بادکنکی» خواهیم بود که از حمع جبری امتیازهای حاصل از کارها و مقالات دانش جویان مختلف خود و در زمینههای کاملاً متفاوت به این رتبه رسیدهاند، بدون آنکه در یک زمینهی خاص تخصص کافی داشته و شناخته شده باشند.
چنانچه میدانیم در بسیاری از دانشگاههای معتبر خارج فردی میتواند دانشیار یا استاد تمام شود که در آن زمینهی خاص خود را به جامعهی دانشگاهی آن شاخهی علمی اثبات کرده باشد، و این با سوال از تعدادی از افراد معتبر و شناخته شده در آن موضوع احراز میشود. آنچه پیشنهاد شد گامی به سوی اجرای این هدف عالی است.
به نظر بنده فردی مستحق دانشیاری یا استادی است که در یک یا چند زمینهی محدود و کاملاً مرتبط با هم صاحب ایدهی نو باشد و آنرا در مقالات تخصصی فقط در آن زمینهها (و در مجلات تخصصی مربوطه) به اثبات رسانده باشد. منظورم از «زمینه» هم دستکم «زیرزیررشته» است. مثلاً اگر مهندسی یا علم کامپیوتر را یک رشته بگیریم و شاخهی نظری آنرا یک زیررشته، فرد متقاضی باید توانایی خود را در یک یا چند زمینهی شاخهی نظری (مثلاً در زمینهی الگوریتمهای تقریبی+تصادفی+..) به اثبات رساند. بهعبارت دیگر یک فرد نمیتواند مدعی دانشیاری یا استادتمامی در زمینهی وسیع «علم کامپیوتر» یا حتی «شاخهی نظری» آن باشد و با چاپ مقالاتی در خیلی از زمینههای متفاوت این رشته مدعی کسب این رتبه گردد. در مورد رشتهی کامپیوتر، انجمن معتبر ایسیام زمینههای مختلف آنرا دستهبندی کرده است که میتوانید در اینجا ببینید. این مثال را میتوان به رشتههای دیگر هم تعمیم داد.
اگر این نکتهی مهم را بپذیریم، در ارزشیابی یک تقاضای ارتقا، تنها مقالات زمینهای که فرد مدعی دانشیاری یا استادتمامی در آن است مورد بررسی قرار میگیرند. این یکی از شاخصهای «نقش کلیدی» یا leading role است که خوشبختانه آییننامهی جدید ارتقای وزارت علوم به آن تاکید دارد. در این صورت هجوم گسترده برای چاپ مقالههای متنوع در مجلات عمومی و نامعتبر که شاهد آن هستیم کمی تعدیل میشود.
اگر کمیتههای ممیزهی دانشگاههای خوب پیشگام در اعمال این نکتهی مهم شوند، کمتر شاهد «دانشیاران و استادان بادکنکی» خواهیم بود که از حمع جبری امتیازهای حاصل از کارها و مقالات دانش جویان مختلف خود و در زمینههای کاملاً متفاوت به این رتبه رسیدهاند، بدون آنکه در یک زمینهی خاص تخصص کافی داشته و شناخته شده باشند.
چنانچه میدانیم در بسیاری از دانشگاههای معتبر خارج فردی میتواند دانشیار یا استاد تمام شود که در آن زمینهی خاص خود را به جامعهی دانشگاهی آن شاخهی علمی اثبات کرده باشد، و این با سوال از تعدادی از افراد معتبر و شناخته شده در آن موضوع احراز میشود. آنچه پیشنهاد شد گامی به سوی اجرای این هدف عالی است.
۸۷/۰۸/۰۱
Really outstanding and original works are very rare, rarer than many of us may wish to admit. Let me take the general area of physics. Even today, within three to five years (depending on the country) we award a student of physics with a Master of Science degree. The same person can in principle earn a PhD in physics within three to five years upon embarking on working on a thesis. It is evident that if knowledge advanced in any direct proportion to the number of publications (let us say, linearly), in let us say every decade we would have to increase the lengths of the above-mentioned periods by considerable amounts [Note 1]. Looking at the history of the past, say, hundred years, we realise that the lengths of these intervals have been absolutely static (see the following paragraph); some of the changes that we witness, have been introduced merely for the sake of converging towards a universal standard for grading academic qualifications (prompted by the international nature of the present-day work market [Note 2]). For brevity, I refrain from going into the history of the PhD degree (to be distinguished from Philosophiae Doctor, of which "PhD" is an abbreviation), which is a relatively recent academic phenomenon.
Last week I referred, on this blog, to the following biography:
Walter Moore, Schrödinger: Life and Thought, 528 p. (Cambridge University Press, 1989).
This biography provides a list of the courses that Erwin Schrödinger (born 1887) attended as a student of physics at University of Vienna between 1906 and 1910 (note, incidentally, that 1910-1906=3+1). By consulting this book, one can readily verify that the courses attended by Schrödinger are almost entirely those that our contemporary physics students attend at the best universities world wide. Naturally, Schrödinger could not have attended courses on General Relativity or Quantum Mechanics, but these together with some other courses (on field theory, critical phenomena, renromalization-group techniques, etc.) constitute a relatively small portion of the body of courses that are being taught to physics students today [Note 3].
In the light of the above details, I posit that taking publications, even those in very reputable journals, too seriously, is not a balanced attitude. Of course, a person cannot have claim to knowledge in some scientific area, or areas, if that person has no relevant independent publications on his/her name; it would be utterly foolish to deny this evident fact. However, our obsession with publications is very unhealthy. In fact, our fixation on academic titles and qualifications is also very unhealthy. Those who are familiar with the works by the great physicist Freeman Dyson (mostly known for his ground-breaking works concerning quantum electrodynamics and random-matrix theory [Note 4]) may be unaware that he has no PhD (I leave aside honorary doctorates here). The legendary physicist Richard Feynman is known to have said that he was jealous on Dyson for not having a PhD; that it was "cool" not having a PhD at all and being at the same time a physicist of Dyson's calibre. The late Nobel Laureate Nevill Francis Mott had also no PhD, to name another outstanding physicist.
I conclude by making one constructive proposal. I believe that within any organisation there must be parallel routes for promotion and the attendant improvements in one's standing and salary. Viewed from this perspective, within academic institutions appointment to full professorship must not be the only mechanism of promotion. In fact, I strongly believe that full professorship must be restricted to very few individuals, i.e. those who unreservedly and unquestionably stand, intellectually, at the very top of the academic hierarchy in their respective academic institutions. On the other hand, earning the highest salary in academia must not be the preserve of full professors. Universities must value their work force and should reflect this appreciation in the salaries of those who serve these institutions to their best. We must come to realise that a university or academic institution does not function without the dedicated efforts by many, and that full professors form only a part of a larger community.
I believe that once people's contributions to the life of their respective academic institutions are properly appraised, there remains no powerful incentive for any person to commit plagiarism.
Speaking frankly, at present there are simply too many full professors (in all universities), causing an inflation in the value of what full professorship was originally meant to represent. This is an endemic problem from which almost all academic institutions the world over suffer. It is not difficult to realise that under the conditions where increase in one's salary within academic institutions is only feasible through becoming a full professor, that indeed many may be inclined to go to a great length to become full professors (from this many, some will unavoidably falter and act on their unlawful inclination). If on the other hand, e.g. an assistant professor is given the opportunity to improve his/her social standing and salary on the strength of his/her excellence in teaching, there remains no reason in academia to appropriate intellectual works by others (e.g. research students) or even plagiarise publications.
BF.
Notes:
[Note 1]. Some years ago a colleague calculated that the increase in the rate of publishing would require filling shelves of university libraries with a speed greater than that of light in vacuum. According to this colleague, this would not be in violation of the theory of relativity, because by the time of reaching speed of light, publications would carry no information any longer.
[Note 2]. Note for instance that the opening of the European borders to European citizens, and the requirement of equal opportunities for all, has necessitated a uniformity in the educational norms over the entire continent
[Note 3]. Not wishing to enter into a wider issue, I suffice to mention that to my best judgement the overwhelming majority, but not all, of the "special courses" on so-called "special topics" are just bogus; these topics must be studied by students privately, however under close supervision of senior scientists who know these topics well.
[Note 4]. Professor Freeman Dyson was not awarded the 1965 physics Nobel Prize (which was awarded to Richard Feynman, Julian Schwinger and Sin-Itiro Tomonaga) by the fact that Nobel Prizes cannot be shared by more than three individuals.