دم کشمش
سالهاست که متصدیان وزارت علوم و کلیه متصدیان امور آنچه کردهاند خلاف مقصود بوده و عکس مطلوب نتیجه بخشیده است چنانچه امروز جمعیت اهل فضل از همه وقت قلیلتر و بازار علوم کسادتر است. همه سنگ علم به سینه میزنند اما پشت به دانش میکنند. دانشپروری امروز مثل وطنپرستی دیروز و زهد و تقوای پریروز مبتنی بر تزویر و ریا است. اگر کسی شاهد و دلیل بر این ادعا میخواهد امتحانش آسان است. یک نظر به رواج بازار کتابفروشان بیاندازد تا معلوم شود در تمام ایران در سال چند نسخه تازه به طبع میرسد و آنچه به طبع میرسد از چه قبیل است و از کتابهای قدیم و جدید چقدر به فروش میرود. اگر در این باب تحقیق کنند گمان دارم معلوم شود که هیچ قومی از اقوام متمدن و نیمهمتمدن، با ملاحظه میزان جمعیت، از ایرانی عقب نیست.
علت اصلی انحطاط علوم در ایران، به عقیده بنده، تنزل اخلاقی ایرانیان است و در این مورد نظرم درست مخالف دیگرانیست که پستی اخلاقی را منسوب به محدود بودن دائره دانش میدانند. اگر مردم دارای مایه اخلاقی باشند و برای تحصیل جاه و مقام زیر بار ننگ و قباحت نروند و از دزدی و حیزی و کلاهبرداری و شارلاتانی و مسخرگی و هوچیگری و دسیسهکاری و حقه و کلک و پارتیبازی عار و باک داشته باشند از کسب کمال و هنر ناگزیر خواهند بود و طبعا بازار علوم گرم میشود. ولیکن در دورهای که اعمال فوقالذکر قباحت و عیب نیست، البته همه کس متوجه آنهاست زیرا که این راه کوتاهتر و طی آن آسانتر است.
وقتی ملت مایه اخلاقی ندارد، تحصیلکردهها هم شیوه بیهنران اختیار میکنند؛بلکه غالبا از تحصیل به همان مقدار قناعت میورزند که بتوانند شارلاتانی و هوچیگری را تکمیل کنند و در این صورت بدتر از تحصیلنکردهها هستند زیرا زنگی تیغ در کفاند و اعمال رزالت آمیز را بهتر انجام میدهند، بعلاوه علم و کمال را هم بدنام میسازند. درمان این درد بسیار صعب در عهده یک نفر نیست و در مدت کوتاه میسر نمیشود. زیرا که اشخاص و جماعات بسیار در قرون متوالی برای ایجاد این مفسده کار کردهاند! پس همچنین سعی جماعت کثیر و سالهای دراز لازم است تا اصلاح شود.
بخشی از نامه ذکاالملک نخست وزیر سابق و سفیر ایران در استانبول به اعتمادالدوله وزیر جدید علوم. 1306
تظاهر به علم قدمتی همپای جامعه بشری دارد چرا که مردم عادی همواره برای کسی که بیشتر از آنها میدانست احترامی ویژه قائل میشدند و ارجی ویژه میگذاشتند. پس طبیعی بوده عدهای هم بدون تحمل زحمت و در صدد استفاده از مزایای چنین مرتبهای برآیند، یعنی جماعت شیاد خود را در لباس و هیات فاخری عرضه کنند. در ادبیات کهن از این سوژهها فراوان داریم، پس چیز تازهای نیست. حال با این تفاوت که در قدیم چون مدرک تحصیلی در کار نبود و جوامع هم کوچک و محدود بودند، عالم مجبور بود با گذران عمر و جلوی چشم هموطنان به تدریج عالم شود. حتی اگر برای لاف زدن به نفی بلد تن میداد (که برای حداقل سن و سالی و قد نیمهخمیدهای لازم بود) باز هم نوع قلابی عالم به راحتی امروز جا نمیافتاد. اما در این روزها اگر در بیست سالگی و حتی در کودکی، به هر دلیلی و با هر روشی، یک تیتر دکترا جور کنید حداقل برای عوام، عالم میشوید. این جماعت نه تنها برای علم، بلکه برای جامعه هم ضرر بسیار دارند.
در زمره تغییرات شاید غیر قابل اجتناب و بنیادینی که در آستانه انقلاب به وجود آمد، یکی بحث تقابل تعهد و تخصص بود که به دلیل فضای هیجانی به نفع تعهد و ضرر تخصص پیش رفت، اما چندی که گذشت با فروکش کردن نسبی هیجانات نیاز به تخصص در کشور خودنمایی کرد و برخلاف روند کشورهای پیشرفته، تب و تاب دریافت مدارک تحصیلی بالا گرفت. آنچنان فضایی از «الطلب المدرک» ایجاد شد که برخی قسمتی از همان تعهد ادعایی را نیز زیر پا گذاشتند و بعضا تا پای حیثیت و جان خود رفتند، چرا که میخواستند حتما دکتر صدا زده شوند.
بخشی از مصاحبه حسن نراقی با نشریه «نگاه نو»، 1391
مردی شهری به روستایی رفت و در آنجا با یک روستایی هم صحبت شد و از جواب های هوشمندانه وی تعجب نمود. گفت : تو که سواد نداری پس این جواب های خوب را از کجا می دانی؟ روستایی گفت : ما چون سواد نداریم فکر می کنیم ....
یک استتوس
متن بسیار طیبا و آموزنده ای بود. در نشر آن بکوشیم شاید اندکی تفکر!