Professors Against Plagiarism

استادان علیه تقلب

مبارزه با تخلف و تقلب علمی در دانشگاه‌ها

این بلاگ به همت تعدادی از استادان دانشگاه‌های کشور ایجاد شده و هدف آن مبارزه با تخلف یا تقلب علمی در دانشگاه است

مقدمه

به‌نام خداوند هستی و هم راستی

این بلاگ به همت تعدادی از استادان دانشگاه‌های کشور ایجاد شده است و هدف آن مبارزه با تخلف و تقلب علمی در دانشگاه‌ها چه از سوی دانش‌جویان و چه از سوی اعضای هیات علمی است. متاسفانه ما شاهد گسترش حرکت‌های غیر اخلاقی در فضای علمی کشور هستیم که با انگیزه‌هایی چون اخذ مدرک، پذیرش یا ارتقای مرتبه‌ی دانشگاهی صورت می‌گیرتد.

ما با هرگونه تقلب مخالفیم و سکوت در برابر آن‌را هم جایز نمی‌دانیم. در این بلاگ قصد داریم برخی موارد و روش‌های تقلب‌ را بیان و ضمن آموزش به دانش‌جویان و تلاش برای اشاعه‌ی اخلاق و آداب حرفه‌ای در جمع خودمان‌، مسولان را وادار کنیم تا به مشکل تقلب و ریشه‌های آن واکنش جدی نشان دهند.

۲۱ مرداد ۱۳۸۷

استادان یا پژوهشگران حامی

حمایت

اگر می‌خواهید نامتان به‌عنوان یکی از حامیان ذکر شود، نام کامل و آدرس وبگاه خود را به آدرس ghodsi_AT_sharif_DOT_edu ارسال نمایید و در صورت تغییر گروه حامی ما را مطلع کنید..

تعداد زیادی آدرس بلاگ خود را فرستاده‌اند که متاسفانه امکان استفاده از آن به‌جای وبگاه نیست.

بایگانی مطالب

آخرین نظرات

یادداشت‌های «یک ایرانی در آمریکا»

محمد قدسی | شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۸۸

آقای دکتر محمدرضا اعلم، مدرس دانشکده‌ی مکانیک دانشگاه ام‌آی‌تی بلاگی دارند که در آن در مورد دزدی علمی در ایران مطالب جالب و آموزنده‌ای نگاشته‌اند که نظر خوانندگان محترم را به آن جلب می‌کنم.
اتفاقاتی در چند ماه گذشته افتاد و موضوع تقلب علمی از بحث داخلی دانشکده ها و شورای دانشگاه به مجله نیچر رسید. ما میخواستیم ایرانی ها در نیچر با نام و آدرس ایرانی خود مقاله دهند و زد دیگران نام ایرانی ها را در نیچر گذاشتند آن هم چطور! من کار به انگیزش کار مجله نیچر ندارم. کاری به اسامی هم ندارم چون همان مجله هفته پیش کشور چین با یک و نیم میلیارد اسم و آدم را هدف قرار داد و فردا نوبت دانشگاه های خودشان هم فرا می رسد. موضوع یک موضوع فرا ملیتی است. موضوع این است که چند نفر محقق لازم داریم و چند نفر تولید می کنیم؟ اگر تولید بیشتر از نیاز شد یا در انبار می ماند، یا صادر می شود! زمان نیوتون هم که نیست دو نفر باشند و همه علم دنیا را بچرخانند آن هم با نامه نگاری با سرعت اسبهای نامه بر. دنیا عوض شده و چالش ها روز به روز رنگ عوض می کنند. اینکه همه باید پروفسور شوند و همه دکتر بشوند و همه مهندس، و حتما در این میان پولدار هم از آب در بیایند و ویلا هم داشته باشند و سفرهای متعدد هم بروند و آسمان خراش صاحب شوند و گرانت بیاورند و به دیگران نان دهند و دیگران را مدیون خود بکنند و ... نمی شود. بلی، نمی شود. محققان با کیفیت و بی کیفیت (دور از جان شما) ژورنالهای با کیفیت و بی کیفیت هم پیدا می شوند و زندگی جریان دارد. 

یادم می آید وقتی دانشگاه قبول شدیم تا یکسال پز رتبه و رشته و دانشگاه می دادیم. بعد هم که استاد شدیم پز مجله تراز اول و دانشجوی تاپ داشتن می دادیم. الان هم آمدیم تا بگیم جزیره کیفیت هستیم! واقعا هستیم؟ بلی هستیم. فارغ التحصیل های دانشگاه های تهران و شهر های بزرگ ایران همه جای دنیا مشتری دارند. بعضی ها از هاروارد و پرینستون و ام آی تی سر در می آورند بعضی ها هم از دانشگاههایی که فارغ التحصیل های آنها را در دانشگاهها راه نمی دهند ولی در صنعت به سرشان قسم می خورند. اما همه این دستاوردها که با تمام وجود از آنها دفاع خواهیم کرد در مکان مقدس دانشگاه بدست آمده اند که اکثریت ساکنین آن طالب علم بوده اند و بس و تجارت را به هر نوعی که باشد از در دانشگاه به داخل راه نداده اند. وزارت متبوع علوم (ونه بازرگانی و ...) هم جز این انتظار ندارد. حال در سالهای گذشته عده ای پیدا شدند و دانشگاه و دانشجو و علم و مقاله نویسی و پایان نامه نویسی را به مسخره گرفته و به ابزار تجارت تبدیل کردند. چه اتفاقی باید می افتاد؟ همین که شد. دانشگاهها هم در ممیزی ها قوانینی وضع و لازم الاجرا کردند تا راه را بر سودجویان ببندند. از جمله: چاپ مقاله در ژورنال هایی امتیاز بالا و در ژورنالهایی امتیاز پایین و در ژورنال هایی اصلا امتیاز ندارد. پنج مقاله کنفرانس یک مقاله ژورنال هم نمی ارزد (کنفرانس محل گپ زدن و با خبر شدن از کار دیگران و پسخوراند گرفتن است نه محل داوری دقیق). اما این ژورنالهای با ارزش و کم ارزش و بی ارزش کدامند؟ اینکه چرا این القاب را گرفته اند سیر تاریخی است نه اتفاق یک روزه و وابسته به یک فرد یا وبلاگ! مگر ما می گیم ماشین بنز خوبه یا پراید؟ مشتری خود داند .... مردم می گن: پراید نه ایمنی داره، نه سیستم داره، نه جا داره و نه ... به همین پولی که دادیم می ارزه و خدا قسمت کنه وزیر و وکیل و کارخونه دار و تاجر عمده بشیم و بنز سوار شیم! 

حالا می رسیم به عنوان این پست: مدتی پیش از ریاست جمهوری دستور فرمودند که در دانشگاهها و ادارات دولتی نوشابه گاز دار مصرف نشه. ضرر داره دیگه؟ نه؟ بازار فروش دلستر داغ شد و ما هم شدیم یه پا ماءالشعیر نوش! حالا باید نوشاب و زمزم و کوکا بیان بگن چی؟ ما هم در دانشگاه ممیزی داریم و کمیته ارتقا داریم و ... که گفتن در فلان مجله بنویسید نمره نداره. گاز داره، ضرر می رسونه! چون در طول سالها فهمیدیم که نوشابه گاز دار فقط با پیتزا خوبه و با قیمه و قورمه سبزی دانشگاه نمی سازه. این موسسات عزیز هم که ظاهرا ناراحت می شوند کسی بهشون انتقاد کنه یهو دیدن که از ایران دیگه مقاله نمی آد و درآمد نفتشون رفته جای دیگه! بعضی از ایرانیهای عزیز هم که در این مجلات مقاله می دادن دیدن که وای دیگه نمیشه اینجوری ارتقاء گرفت! خب چیکار باید بکنن؟ من می گم: آقا بروید و خودتونو درست کنید. بروید خودتونو قوی کنید و با کیفیت کارکنید. کارخونه ای که محصول بی کیفیت تولید می کنه در یک سیر تاریخی ورشکست می شه: البته در اقتصاد آزاد نه اقتصادی که ماشین پیکان اسطوره اش باشه ....

موفق باشید!  

گوگل و Wseas

محمد قدسی | سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۸۸

ارسالی از سوی دکتر محمد مهدیان.

تهدید بلاگ از سوی وکیل موسسه‌‌ی Wseas

محمد قدسی | سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۸۸


چند نکته:
۱- ظاهرا این نامه برای تک تک اعضای موسس این بلاگ ارسال شده است. من اسکن نامه‌ی ارسالی به آقای دکتر ترکیان را دریافت کردم که جهت مشاهده‌ی خوانندگان این بلاگ ارسال می‌شود.
۲- وکیل محترم نویسنده‌ی نامه بر روی آن عبارت «محرمانه‌» ذکر کرده است. این کار ایشان قانونا مانع آن نیست که آن را منتشر کنیم.
۳- اتهام این بلاگ، به زعم این موسسه، آنست که مانند بسیاری از دانشگاه‌های کشور، مجلات این موسسه را «کم‌اعتبار» اعلام کرده است.
۴- طی تماس تلفنی که آقای عطایی با بنده داشتند، به ایشان گفتم که این یک بلاگ گروهی است که تعدادی از استادان دانشگاه به‌راه انداخته و تعدادی از استادان مجاز به پست‌ مطالب خود هستند و هر کس مسوول مطالبی است که خود می‌نویسد.
۵- Wseas امکانات زیاد و رسانه‌های متعددی در اختیار دارد و می‌تواند مواضع این بلاگ را نقد کند و به اطلاع دانشگاه‌ها و اساتید ایرانی برساند و از «خسارت مادی و معنوی غیر قابل جبران» جلوگیری نماید.

در سوگ همکار پژوهشگر و استاد برجسته

محمد قدسی | چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۸۸
ضمن تسلیت به مناسبت شهادت استاد و پژوهشگر برجسته‌ی کشور دکتر مسعود علیمحمدی استاد تمام دانشکده‌ی فیزیک دانشگاه تهران، برخلاف سنت این بلاگ، و به دلیل مظلومیت این استاد عزیز، یادداشت دوست و همکار او، دکتر احمد شیرزاد را در زیر ملاحظه بفرمایید:


عروج مسعود

گوشی در دست بر جایم خشکم زد. در یک لحظه خاطرات 24 سال رفاقت در جلوی چشمانم مرور شد. آن سوی خط، ایمان پسر مسعود بود، با صدایی سرشار از اضطراب و آشفتگی، بغضش ترکید: "بابامو کشتن. بمب گذاشتن جلوش، مغزشو متلاشی کردن... " باور نمی کردم. گفتم: چی شده، مادرت اونجاس؟ گوشی را داد به خانم علیمحمدی و او با حزن تمام گریه می کرد و می گفت: درسته آقای دکتر، مسعود رو کشتن، من خودم بالای سرش رسیدم....

ناباورانه دور اتاق می چرخیدم. به بچه ها گفتم. آن ها هم شوکه شدند. باورشان نمی شد. دکتر علیمحمدی، دوست خانوادگی، همکلاسی پدر، رفیق صمیمی دوران دانشجویی او، یک استاد سرزنده و شاد، آدمی سرشار از انرژی و تلاش، مگه می شه؟ چرا او؟ از این برنامه ها نداشتیم. خدایا این دیگر چه حادثه ای است.

همه برنامه هامان به هم ریخت و ساعتی بعد منزل مسعود بودیم. مشاعر درستی نداشتم. هاج و واج و ساکت بودم و ناخودآگاه گذشته را مرور می کردم. جزییات نشانی خانه مهم نبود. تمام منطقه غیرعادی بود و پر از پلیس و نیروهای انتظامی. در آستانه ی منزل جنازه ی خونین مسعود روی زمین بود و پارچه ای روی آن کشیده بودند. اطراف پر از خرده شیشه بود و مردم جمع بودند. چشمم به ایمان افتاد. در آغوشش گرفتم و بغضم ترکید. بوسیدمش و سرش را بر سینه ام فشردم. آن سوتر خانم مسعود بود، دخترش، مادر بیمارش که به عصای چارپایه تکیه داده بود و خواهر مسعود که بی تاب بود و خود را به در و دیوار می کوفت. قیامتی بود. آشنایان و همسایگان بهت زده بودند. همسر مسعود ناباورانه می گفت: صبح تا دم در بدرقه اش کردم، ماشین اش را از پارکینگ خانه خارج کرد و در را بست و لحظه ای نگذشت که دیدم باران شیشه بر خانه بارید و پنجره ها یکباره پایین ریخت. سراسیمه خود را به بیرون رساندم و دیدم که مسعود به حالت چمباتمه بر زمین افتاده است، او را برگرداندم و دیدم مغزش متلاشی شده است... می گفت و می گریید و آتش به حاضران می زد. شیون می کرد و می گفت: من دیدم، خودم دیدم، مغز متلاشی شده ی شوهرم را دیدم....
خدایا این چه روزگار است که بر ما می گذرد.

چند ماه پیش بود که بعد از مدتی دوری منزلش مهمان بودیم. همان خانه ای که او را در
آستانه اش به قتل رساندند و در میان شیشه های شکسته و کرکره های در هم پیچیده اش ماتم کده ای فراموش ناشدنی بر پا بود. مسعود بسیار خوش مشرب و دوست داشتنی بود. هر لحظه که او را به یاد می آورم طنین خنده های شیرین اش در گوش ذهنم می پیچد . به محض آن که به هم می رسیدیم سر به سر گذاشتن ها و کل کل کردن هایمان شروع می شد و دیگران را به خنده می آوردیم.

دو سفر با او و دوستان دیگر هم رشته ای برای شرکت در مدرسه تابستانی فیزیک انرژی های
بالا به تریست ایتالیا رفته بودیم. تابستان سال های 69 و 70 هر بار به مدت تقریباً یک ماه و نیم که از روز اولش خاطره بود و خنده تا موقع برگشتن. محال بود یک جایی با ورودی های یکی دو دوره ی اول دکترای فیزیک دانشگاه صنعتی شریف گرد هم بنشینیم و چیزهایی از خاطرات آن دو سفر را با هم مرور نکنیم. یادم می آید در سفر اول هر کدام از ما تا جایی که می توانستیم غذای کنسرو شده از ایران با خود برده بودیم تا مبادا در قحطی ایتالیا از گرسنگی تلف شویم! در فرودگاه میلان که نقطه ورودمان به ایتالیا بود پلیس ها مسافران را رد کردند تا سر صبر چمدان های ما سه نفر (من و مسعود و امیر) را بگردند. قیافه های ریش دار ما آن ها را به شک انداخته بود و البته گذرنامه ایرانی مان، هر چند خودمان هیچ چیز غیرعادی در خودمان نمی دیدیم. موقع تفتیش چمدان ها مأموران پلیس فرودگاه میلان یکی یکی قوطی های کنسرو را در می آوردند و می پرسیدند این چیست و ما می گفتیم: food . چشمهاشان گرد شده بود و نمی فهمیدند به چه منظوری این سه جوان ایرانی این همه غذای کنسرو شده با خودشان به ایتالیا می آورند. هر بار که مسعود آن صحنه را با خنده های ویژه اش تعریف می کرد، حاضران را روده بر می کرد.

از مهر ماه 64 با مسعود آشنا شدم. او و امیر ورودی 57 لیسانس در دانشگاه شیراز بودند. من و محمدرضا ورودی 55 شریف بودیم که البته آن زمان اسمش چیز دیگری بود. ما از بهمن 63 دوره ی کارشناسی ارشد را در دانشگاه شریف آغاز کردیم که اولین دوره فوق لیسانس در یکی از رشته های علوم تجربی بعد از انقلاب بود. می شود گفت اولین دوره به طور مطلق، چون قبل از انقلاب جز یکی دو دوره ی ناموفق در این رشته ها فوق لیسانس دایر نشده بود. مسعود و امیر مهر 64 به این دوره پیوستند و تقریباً همه درس هایمان با هم بود. اولش مثل بچه های غریب با کسی حرف نمی زدند. به بهانه همکاری در کلاس های فیزیک عمومی آن ها را به میدان کشیدم و پس از مدتی آن دوستی عمیق مان شروع شد.

سه سال بعد یعنی مهر 76 مجموعه ی ما اولین دوره ی دانشجویان دوره ی دکترای فیزیک در ایران بودیم که البته وحید هم به ما پیوسته بود، که او هم از بچه های شیراز بود. این در حالی است که همان سال ما در امتحان اعزام دانشجو به خارج هم شرکت کرده بودیم که برای نخستین بار شامل دروس تخصصی هم بود و همه ما رتبه های نخست را کسب کرده بودیم. با وجود آن که آن قبولی برای بچه های حزب اللهی آن زمان به منزله ی اعزام قطعی بود و پذیرش گرفتن در دانشگاه های خوب خارج برای ما چندان دشوار نبود، اما ما با یک رایزنی جمعی تصمیم گرفتیم که در داخل بمانیم تا دکترای داخل برقرار شود. تحلیل ما آن بود که اگر از همان نقطه شروع، دوره ی دکتری با دانشجویان قوی آغاز شود، در ادامه نیز با جدیت و توانمندی به پیش خواهد رفت و چنین نیز شد. امروز که به گذشته نگاه می کنم همت سترگ، اراده ی جدی و ایمان و پشتکار استادان و بزرگانی چون اردلان، ارفعی، منصوری و گلشنی را در کنار گذشت و ایثار صادقانه بچه های آن دوران، فرازهایی افتخارآمیز می پندارم.

دوره ی دکترای ما با هم از 67 تا 71 به طول انجامید و درست سر 4 سال آماده دفاع بودیم، با مقالات پذیرفته شده در مجلات معتبر که آن زمان یک سدشکنی بزرگ بود. مهر ماه 71 مسعود قبل از همه آماده دفاع بود. امتحان هم که می دادیم همیشه او اول همه ورقه اش را می داد و می آمد بیرون. بعد هم حاضر نبود در مورد سوال های امتحان و پاسخ های آن ها با کسی حرف بزند. امیر تعریف می کرد که یک بار در دوره ی لیسانس دنبالش می دویدیم که به زور به او بگوییم جواب سوال دومی چه چیز است و او در گوش هایش را گرفته بود و فرار می کرد. در هر حال او اولین دانش آموخته ی دکترای فیزیک در داخل ایران است و این رکورد برای همیشه به نام او ثبت است. پس از او وحید، امیر و من ظرف یکی دو ماه از رساله ی دکترایمان دفاع کردیم و سپس هر کدام راهمان را به سمت یکی از دانشگاه های ایران برای تدریس در پیش گرفتیم.

مسعود در دانشگاه تهران بسیار گل کرد. در مورد دیگران که هنوز زنده اند چیزی نمی گویم. اما مسعود بدون تردید یک استاد بسیار موفق و دوست داشتنی و یک پژوهشگر تمام عیار فیزیک بود. فکر کنم 40 تا 50 مقاله ISI داشته باشد. در زمینه های مختلفی از فیزیک نظری کار کرد از نظریه ریسمانها گرفته تا نظریه کوانتوی هال و کیهان شناسی. مثل همان دوران دانشجویی محققی سریع بود. از زمانی که شروع به یادگیری موضوع جدیدی می کرد تا زمانی که در آن موضوع مقاله تحقیقی منتشر می کرد چندان طولی نمی کشید. در تدریس هم بسیار موفق بود و دروس متنوعی را درس داده بود. یک بار در دفترش دیدم که کتاب سنگین و ارزشمند الکترودینامیک جکسون را ترجمه کرده است که کاری پرحجم و قابل توجه است. گمان می کنم سه چهار سال پیش هم برنده جایزه جشنواره خوارزمی شده بود.

مسعود به لحاظ مشی و مرام سیاسی جزو نیروهایی بود که به طور عام از انقلاب اسلامی و امام خمینی دفاع می کرد. در دوره ی لیسانس در دانشگاه شیراز کم و بیش با بچه های انجمن اسلای ارتباط داشت و قدیمی های دانشگاه شیراز او را خوب می شناسند. از زمان ورود به دوره ی فوق لیسانس بیشتر هم و غم او کار علمی بود اما نسبت به مسایل سیاسی نیز بسیار حساس و علاقه مند بود. در مجموع افکار و اعمال او به مسلمان های معتدل و میانه رو نزدیک بود. نه تمایلات روشنفکرانه و به اصطلاح تحول طلبانه داشت و نه با قرائت های خشک و غیر قابل انعطاف مذهبی میانه ای داشت. انسانی صادق، صمیمی، پر کار، پر تلاش، حرفه ای، اهل دانش و خرد و عقل گرا بود که با هیچ توجیهی نمی توان او را در شمار کسانی که گرایشات راستگرایانه دارند به حساب آورد. در دانشگاه تهران نیز با باند های قدرتمدار راست آمیزش نداشته است و تا جایی که می دانم روابط سالم و صحیحی با مسئولان دانشگاه از طرفی و همکاران هیأت علمی و دانشجویان از طرف دیگر داشت. خیلی زود به مقام دانشیاری و استادی رسیده بود و از چند سال پیش عضو هیأت ممیزه دانشگاه تهران نیز بود که به لحاظ مراتب دانشگاهی با اهمیت تلقی می شود.

زمینه های کاری و پژوهشی اش همان طور که گفتم بسیار متنوع بود اما به یاد نداردم در زمینه های مرتبط با هسته ای کار پژوهشی کرده باشد. البته او هم مثل همه ی ما از مبانی مسایل هسته ای سر در می آورد و می توانست اظهار نظر کند، اما به معنای کسی که کار پژوهشی هسته ای کرده باشد نمی توان او را دانشمند هسته ای نامید.

در این یکی دو ساله اخیر افکار و نظراتش بسیار به جنبش اصلاحی نزدیک شده بود. در یکی دو انتخابات آخر قبل از انتخابات ریاست جمهوری به لیست اصلاح طلبان رای داده بود و برای آن هم تبلیغ می کرد. در انتخابات اخیر نیز به طور جدی از کاندیدای اصلاح طلبان حمایت می کرد. در آن دوره هایی که انتقال پیام ها از طریق ارسال پیامک رایج بود خیلی وقتها پیامک های جالبی که دستش می رسید را برای من نیز ارسال می کرد. یادم هست برایم تعریف کرده بود که در راهپیمایی 25 خرداد از صبح روایت های مختلفی در مورد برقراری یا عدم برقراری راهپیمایی از سوی اصلاح طلبان پخش می شد. او تعریف می کرد که دانشجویان گروه فیزیک دانشگاه تهران مکرر به وی مراجعه می کردند و سوال می کردند تکلیف چیست. دست آخر مسعود به آن ها گفته بود: بالاخره نفهمیدم تکلیف چیست ولی در هر صورت من به راهپیمایی می روم. می گفت این را که گفتم با شلیک شادی دانشجویان مواجه شدم، انگار دنیا را به آن ها داده بودند. روشن است که خوشحالی آنها از آن بوده که استاد محبوب شان نیز با آن ها همراه است.

پنج دهه زندگی پربار و افتخار آمیز مسعود علی محمدی نعمتی است که خداوند نصیب هر کس نمی کند. به صداقت و پاکی روح او گواهی می دهم و از خداوند برایش آمرزش و علو روح در خواست می کنم. روانش شاد باد و خداوند صبری جمیل به بازماندگان داغدار و مصیب زده اشت عطا کند.

به‌نظرم اگر نیچر و امثال آن دامنه ی بررسی‌های خود را بازتر کنند، کل اعتبار جامعه‌ی
دانش‌گاهی ما به شدت زیر سوال خواهد رفت‌.

بنده متاسفانه از موارد متعددی آگاهم که:

۱- استادی (از بودجه‌ی پژوهشی اش‌) حق ثبت نام کنفرانس دانش‌جوی یک دانشگاه دیگر را، پس از آگاهی با واسطه از پذیرش مقاله، می‌پردازد به شرط آن‌که نام او به عنوان مولف باشد.

۲- دانش جو نام دانش‌چوی دوست خود -- که اصلا از موضوع پژوهش بی اطلاع است - را هم اضافه می‌کند تا در گرفتن پذیرش او کمک کند. یا استاد نام هم‌سرش، نام دوست اش را. راستی دقت کرده‌اید که در این سال‌ها میانگین تعداد مولفان یک مقاله‌ی ایرانی چه قدر زیاد شده! کسی وقت داشته باشد به سادگی این آمار را می‌شود استخراج کرد.

۳- استاد به دانش‌جویش می‌گوید که هر مقاله ای در هر زمینه (حتا خارج از موضوع پروژه یا تزش با او) و با هر کس می‌نویسد باید نام او هم باشد. حالا استاد مشهور به کار در زمینه‌‌ی «الف» است و مقاله‌ی منتشره در زمینه‌‌ی کاملاً متفاوت «ب»، البته who cares!

۴- اسکوپوس سرویسی دارد که منحنی تعداد مقالات افراد را بر حسب ماه یا سال نشان می‌دهد. این منحنی را برای برخی مسولان رسم کرده‌اند و شگفت زده شده اند که از زمان مسولیت او این منحنی رشد نمایی داشته است‌. توصیه می‌کنم کسی این کار را انجام دهد تا بدون ذکر نام، گزارشی در این بلاگ منتشر شود.

و .. موارد بی شمار دیگر،‌از جمله این‌.

آیا ما به کلی از همان حداقل‌های اخلاق حرفه‌ای بی بهره شده‌ایم؟
پیرو مقاله‌ی نیچر که تقلب تعدادی از مسولان بلندبالای کشور را برملا کرد، و اظهار نظرهای زیادی که شد، نکاتی به ذهن من رسید که به عرض خوانندگان می‌رسانم. امیدوارم با اظهار نظر شما مطلب پخته شود.

۱- برخی از افراد ذکرشده در مقاله‌ی نیچر، ممکن است اصولاً به موضوع تقلب اهمیتی ندهند و نویسنگان این مقالات را افرادی با اغراض سیاسی بدانند. اما می‌دانیم که بسیاری از استادان غیر مسوول هم برای گذران زندگی خود مجبور هستند چندین جا کار یا تدریس کنند و بنابراین «پرمشغله‌» تلقی می‌شوند. موضوع این پست دسته‌ی دوم است‌.

۲- استادان پر مشغله‌ مانند بقیه‌ علاقه‌مندند که ارتقا یابند و تنها راه آن را گرفتن چند دانش‌‌جوی دکتری می‌دانند که از نتیجه‌‌ی کار ‌پژوهشی آن‌ها بهره‌مند شوند.

۳- به همین دلیل هستند استادانی‌ که زمینه‌ی پژوهشی و تدریس‌شان با موضوع تز دانشجو شان خیلی متفاوت است. این امر برای برخی از آنان چندان مهم نیست و مزایای دانش‌آموخته شدن دانش جو (مقاله و امتیازهای دیگر) مهم‌تر است.

۴- پس تعداد خوبی دانش‌جوی دکتری را می‌توان یافت که استادهایشان یا تسلط کافی به موضوع تز ندارند یا فرصتی ندارند که به این کار آنطور که شایسته است بپردازند. پس خود باید کار کنند. همه‌ی این افراد لزوما توانایی کافی را برای پژوهش مستقل که منجر به مدرک دکتری شود ندارند.

۵- دانش‌جو حتما باید مقاله‌ی ژورنال داشته باشد تا دانش‌آموخته شود.

۶- دانش‌جو شاید مشاهده کرده است که برخی دیگر با کپی پیست‌ کردن از مقاله‌های خارجی (به بهانه های مختلف از قبیل مسلط نبودن به انگلیسی و ... ) موفق شده اند دکتری خود را بگیرند.

خوب همه‌ی این شرایط یک دانش‌جوی متوسط و ضعیف را به تقلب ترغیب می‌کند. چاپ مقاله، چنانچه بنده قبلا عرض کرده بودم، در حال حاضر یک بازی برد-برد-برد برای دانش‌جو، استاد و دانشگاه (وزارت علوم که تبلیغش را می‌کند) تلقی می‌شود‌.

علاوه بر آگاهی دادن به دانش‌جویان و تنبیه متقلبین به نظر این حقیر

گرفتن دانش‌جوی دکتری را برای مسولان در سطح وزیر یا معاون وزیر و افراد با مشغله‌های غیر علمی زیاد ممنوع کنید.


البته قطعاً موارد استثنا مختلفی را می‌توان برشمرد که مسولان دانشگاه می‌توانند این موارد را به صورت خاص بررسی کنند.

خطر ظهور مکتب جدید علمی

Mohammad Amin Alipour | جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۸۸

چندی است که جامعه علمی ایران به اهمیت مبارزه با تقلب پی برده و در این راه این صفحه شروع به کار کرده است. اما هر چه پیشتر می رویم متاسفانه بازخورد بدتری می گیریم.

ما انتظار نداریم که متقلبان وطنی اخراج شوند اما تا کنون یک عذرخواهی صادقانه از آنها نشنیده ایم. یا فرافکنی شده و همه چیز بر سر دانشجوی بیچاره شکسته شده یا Science و Nature صهیونیست اعلام شدند یا حکم دادگاه را تغییر داده اند و یا اینکه حق با سکوت بوده و نهایتا در گلو شکسته! نگرانی این وجود دارد که برای مشت هر چه محکمتر به Nature از آنها قدردانی ویژه شود.

به نظر این دوستان میدان را اشتباه گرفته اند و به جای پاسخگویی طلبکار می شوند. واضع مکتبی شده اند که به درستی می توان آنرا شارلاتانیزم علمی نامید. در ورطه علم و پژوهش یا نباید وارد شد و یا اگر وارد شدید باید پاسخگو راستگو و متواضع بود. می دانم که چقدر این تعابیر به این دوستان نمی آید.

حتما شنیده اید که هیتلر برای کنترل اضطراب حضور در میان مردم آنها را گاو فرض می کرد. گاهی به ذهن متبادر می شود که این دوستان همین نسبت را با ما رعایت می کنند. نمی دانیم که چگونه این جمله فارسی سره را توضیح دهیم:" اگر اسم شما در بالای مقاله ای است یعنی شما در آن همکاری کرده اید و به همان نسبت در آن شریک هستید چه در ترفیع چه در تنبیه!"

و اما یک نکته:

با این سلسله گزارش ها به اعتبار علمی دانشگاه علم و صنعت لطمه جدی وارد شده است و این نگرانی وجود دارد که همکاران و دانشجوبان این دانشگاه درتعاملات بین المللی خود متضرر شوند. انتظار اینکه شورای این دانشگاه با این انگشت شمار اساتید خود برخورد کرده و از کیان علمی دانشگاه خود حمایت کند بیشتر شبیه توهم است تا واقعیت. لذا پیشنهاد می شود اساتید و دانشجویان این دانشگاه مستقلا از این انگشت شمار اعجوبه های علمی تبری جسته و این امر را محکوم کنند.